یادمان باشد...

یادمان باشد زندگی کنیم

یادمان باشد در زمان گم نشویم

یا در بازی واژه ها

تا روزی فراموش نکنیم

         آنچه را که باید به یاد می داشتیم

یادمان باشد

هر روز بنویسیم و تکرار کنیم

باور کنیم که

باید زندگی کنیم!

۱۹۸۴

واژه هایت را می دزدند

        و اندیشه هایت را

                 و آرزو هایت را ...


و دیری نمی گذرد

                 که خود هیچ را باور می کنی!



پی نوشت: نوشته ام را جایی دیدم بدون اشاره ای به منبع

پاسخ

آری

به افق خیره شو

دیر یا زود آفتا ب نیز خواهد آموخت که امدن هم آدابی دارد و رفتن

خواهد آموخت که زمان را نگه ندارد

خواهد آموخت که تا این حد زندگی

روز و شب را بازیچه خود نکند

آری أفتاب هم خواهد اموخت که روز یا شب تنها به دلخواه او نخواهد بود

یاد خواهد گرفت که به چشمان خیره نیز بنگرد

پس به آفتاب خیره بمان ...



پی نوشت: پاسخ یک دوست به خیره (بهمن ۱۳۸۵)

یک سال گذشت!

روزها را شمردم

و ماه ها را

امیدوارم به شمردن سال ها نرسد...

تغییر

اول مهر بود

و آغاز پاییز

و من سراپا هیجان


اول مهر است

و آغاز پاییز

و من همه نفرت


دلم می گیرد...


اول مهر ۱۳۸۸

نیویورک